loading...
مطالب انگلیسی,داستان های فارسی,بازی,کانتر استریک
آخرین ارسال های انجمن
حامد افشاری بازدید : 374 پنجشنبه 07 اردیبهشت 1396 نظرات (3)

دکتر وین دایر توی سخنرانی بوستن میگفت:

طرف توی خونش بود و می خواست بیاد بیرون ، کلید ماشینش رو از روی میز برمیداره و همین که می خواد بیاد بیرون، برق قطع میشه و اون پاش گیر می کنه به میز و کلید هاش میوفته روی زمین! کاملا تاریک بود ! هر چی روی زمین رو می گرده پیداش نمی کنه ! یه لحظه نگاه می کنه می بینه هوای بیرون روشن تر از داخل خونه است! به خودش می گه : چقدر تو احمقی!!! هوای بیرون روشنه ...

حامد افشاری بازدید : 311 جمعه 18 فروردین 1396 نظرات (0)

حاکمی که ادعاي خدایی می کرد از کنار قبرستانی می گذشت که مرد نابینایی را در کنار قبر فرزندش سوگوار دید هوس کرد بنده نوازي کندایستاد به پیرمرد گفت: اي بنده من ازمن آرزویی بخواه تا آن را برآورده سازم پیرمرد گفت...

حامد افشاری بازدید : 409 چهارشنبه 02 فروردین 1396 نظرات (0)

در شهری سه برادر بودند که یکی از آن ها مؤذن مسجد بود و در بالای مناره مسجد، اذان می گفت. این برادر پس از چند سال فوت کرد و برادر دوم مؤذن شد و بر بالای مناره مسجد اذان می گفت او هم حدود ده سال به مؤذنی مشغول بود تا اینکه برادر دوم هم فوت کرد. پس از آن مردم نزد برادر سوم رفتند و از او خواستند او هم چون دو برادرش به اذان گوئی بپردازد. اما وی از پذیرفتن اجتناب کرد.

حامد افشاری بازدید : 456 شنبه 28 اسفند 1395 نظرات (0)

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت.

فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد:چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟

خداوند پاسخ داد:دستور کار او را دیده ای ؟

تعداد صفحات : 57

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 340
  • کل نظرات : 86
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 123
  • آی پی امروز : 60
  • آی پی دیروز : 73
  • بازدید امروز : 99
  • باردید دیروز : 119
  • گوگل امروز : 17
  • گوگل دیروز : 23
  • بازدید هفته : 2,802
  • بازدید ماه : 4,948
  • بازدید سال : 38,392
  • بازدید کلی : 675,981